Flash Required

Flash is required to view this media. Download Here.

اردیبهشت 90 - نقطه سر خط
سفارش تبلیغ
صبا ویژن

.




.

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز



بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 14
کل بازدیدها: 70328


RSS
مرتا در آستانه ی بزرگ شدن....
کلمات کلیدی :
نویسنده مرتا خانوم تاریخ ارسال جمعه 90/2/16 در ساعت 4:51 عصر

 

سلام این عکس منه. من مرتا.

از دیشب فهمیدم که خیلی خیلی بچه ام. من مرتا هستم در آستانه ی بزرگ شدن.

این شاید متن آخر مرتا کوچولو باشه. مرتا در آستانه ی بزرگ شدن.

اگر تو وبلاگ پست های بزرگونه دیدین مال مرتاست و نویسنده اش زنده. اگه پست بچگونه دیدین به روح نویسندش فاتحه بفرستین. مرتا در آستانه ی بزرگ شدن.

بی جهت اشکام سرازیر می شد و بی فکر فریاد می زدم.

فامیل دور و نزدیک دورمو گرفته بودن. می خواستن ساکتم کنن. درست مثل کوچولو ها.

هیچ کس نمی فهمید من چرا ناراحتم. زهرا (خالم و مقصر اصلی ماجرا) شوخی می کرد. می خواست این ماجرای گریه بازارو ماسمالی کنه. اما من سرش داد می زدم . می گفتم بی جهت همه چیز رو به شوخی می گیره . محیا ( دختر دایی کوچیکترم) مثل خانوم بزرگا نیگام می کرد. این وسط فکر دیگران از همه برام عذاب آور تر بود. اینکه باور نمی کردن من به خاطر چنین مسئله ی پیش پا افتاده و غیر واقعی زار می زنم. اینکه منو یه دروغگو  فرض کنن. اینکه.....

و همه ی این عذاب ها به یک باره با خشم و سخن مامان بزرگم رو سرم خراب شد. زهرا رو کشیدم تو اتاق. چشمای سرخم رو می بوسید.سرش داد زدم. واقعا مغزم کار نمی کرد واقعا خالی از هر فکری شده بودم. خواهرم وارد شد. باهاش حرف زدم. چنان غمگین بودم که نفسم می گرفت.

خواهرم تا جایی که می تونست ازم حمایت می کرد. می گفت مرتا راست می گه. مرتا این تجربه  رو قبلا تو یه نفر دیگه دیده که حالا می گه. می دونستم دروغ میگه. شاید این تنها دروغ زندگیش بود....

.

.

.

همه رفتن. حالا مامانم بود که سرم داد می زد. حالا اون بود که واقعیتو بهم نشون می داد حالا اون بود که مثل پتک تو سرم می کوبید که هنوز نپخته ام. راست می گفت من خیلی بچه ام. به حسب سن و سال تو دنیایی وارد شدم که بهش می گن دنیای بزرگ ترا. دنیایی که نه معلم شیمی نه ریاضی نه عربی درسش نمی دن. بله مثل کبک سرمو کردم تو این فرمولای سخت فیزیکو امتحانای هندسه بی اونکه صدای خوشامدگویی دنیای جدیدم رو بشنوم. خیلی وقت پیش فکر می کردم بزرگ شدم. اما این طوری نیست.من مرتا هستم در آستانه ی بزرگ شدن.

همه چیز رو با مداد رنگی های کودکیم محاسبه کرده بودم که اینقدر داد می کشیدم. همه ی آدم ها رو همون عروسک پیراهن آبی فرض کرده بودم. من بزرگ شده ام. چون بی آنکه بخوام وارد دنیای آدم بزرگا شدم.

شدم مرتا خانوم......

 پ.ن:دوست دارم همه این پستو بخونن. و بدونن که من بزرگ شدم. دیگه با مغول تو مدرسه هو هو چی چی نمی کنم. دیگه با فره هو نمی کشمو دست بزنم. دیگه من سارا نمی شم که هدی مجید بشه و مسخره بازی در بیاریم. دیگه ادای این خانوم مجلسی ها رو در نمیارم که با اون صدای جیغشون می گن" ای زن به تو از فاطمه این گونه خطاب است زیبنده ترین زینت زن حفظ حجاب است." دیگه شتر نمی رم. صدای  خر در نمیارم. دیگه تو گوش مغول نمی خونم" بچم مریضه شاطر علی ممد .....( سانسوری) "چون همه ی اینا از مرتا خانوم بعیده.

"با تشکر مرتا خانوم"

 

 

 




.:: نظرات () ::.
سکوت
کلمات کلیدی :
نویسنده مرتا خانوم تاریخ ارسال پنج شنبه 90/2/1 در ساعت 4:29 عصر

آرام بر پهنای اشک قدم می گذارم....

                            سکوت..

                     سکوت می کنم .......

سکوت می کنم، شاید سکوت این صدای بغض آلود را بشکند......

شاید بیداری خفته مان دوباره برخیزد.....

            و در سکوت ترنم باران را صدا می کنم....

                                                        چه نوازشی دارد این باران.

            ________________________________

یه چیزایی:بعضی وقتا چنان از پست هام مطمئنم که انتظار چشمای از حدقه در اومدتونو دارم. مطمئنم مطلبم اونقدر پنهون کاری داره که هیچکس حتا گمانی هم به اصلش نبره. مطمئنم گرچه آتش رازم رو فرو نشوندم باز هم هیچ کس هیچی نفهمیده. تا یه روز تو صفحه نظرات چیزی رو می بینم که اصلا انتظارشو نداشتم . سه تا کامنت از یه نفر که الان خیلی دوره. کامنتایی که فقط با دو جمله همه ی راز فرو خوردمو جلو چشمام میارن و نیشخند می زنن به همه ی پنهون کاری ها. آه....

یه چیزایی: بچه ها بازم ممنون. خیلی باحالین. اون کاره انجام شد.




.:: نظرات () ::.
........................

عناوین مطالب وبلاگ نقطه سر خط

.:: Design By : wWw.Theme-Designer.Com ::.


Flash Required

Flash is required to view this media. Download Here.